خدا آدم حسابت کرده که به این مهمونی دعوتت کرده، دیگه چی میخوای؟!
تو مهمونی های بزرگان و ثروتمندان و ... من و تو رو که راه نمیدن اگه بخوای و سمج باشی شاید معاون چهارم میزبان جواب سلامتو زورکی بده حالا خدای اون ثروتمند و اون فلان مقام مملکتی رو داشته باش همین خدا بهت میگه: تو هم باید تو مهمونی من باشی و نباشی نمیشه حتی اگه جاهلانه خودت نخوای و بگی: خدایا چرا منو آفریدی؟! من از این مهمونی خوشم نمیاد! البته هر آدم باشعوری میفهمه این مهمونی، خدایی رفتن داره پس این فعلا عقلش نمیرسه. دلیلش هم اینه که آدما دوسِش ندارن و باهاش نمیجوشن خدا اینجا بهش میگه: اصلا به دیگری ربطی نداره و عددی نیست که بخواد این مهمونی رو بهت تلخ بکنه منم مالک این مهمونی نه کس دیگه. بنده ی ناامید میگه: خدایا خودتم منو دوس نداری! خدا میگه: چرا همچین فکری کردی؟ میگه: قیافمو زشت خلق کردی، مریضی بهم دادی، پول بهم ندادی و ... خدا میگه: دنیات ندادم نه از خواری توست *** کونین فدای یک نفس زاری توست هر چند دعا کنی اجابت نکنم *** زیرا مرا محبت زاری توست