یا ستار العیوب
ای ذات و صفات تو مبرا ز عیوب یک نام ز اسماء تو علام غیوب رحم آر که عمر و طاقتم رفت بباد نه نوح بود نام مرا نه ایوب
ای ذات و صفات تو مبرا ز عیوب یک نام ز اسماء تو علام غیوب رحم آر که عمر و طاقتم رفت بباد نه نوح بود نام مرا نه ایوب
امام علی(ع): عِظَمُ الْخَالِقِ عِنْدَكَ يُصَغِّرُ الْمَخْلُوقَ فِي عَيْنِكَ. بزرگي آفريننده در انديشهات، آفريده را خرد مينماياند در ديدهات. نهج البلاغه، حکمت ۱۲۹
ای دوست شکر بهتر یا آنکه شکر سازد خـوبـی قـمـر بهتـر یـا آنکـه قـمـر سازد ای باغ تویی خوشتر یا گلشن و گل در تو یا آنکه بر آرد گل صد نرگس تر سازد
کسیکه در این جهان جز خداوند را موثر و فاعل مستقل نمیداند، تنها از او امید یاری دارد. چرا که میداند، کسی نمیتواند بر خلاف خواست و اراده اش کاری انجام دهد.
از دشمنان برند شکایت به دوستان چو دوست دشمن است شکایت کجا بریم ما را سری است با تو که گر خلق روزگار دشمن شوند و سر برود هم بر آن سریم پس بدانيد كه خداوند مولای شماست، چه نيكو سرور و چه نيكو ياورى.
ما بر سر خوان توییم محتاج احسان توییم ای مظهر جود و سخا یا ربنا یا ربنا یا ربنا تو خالق و من بنده ام زین بندگی شرمنده ام از تو عطا از من خطا یا ربنا یا ربنا یا ربنا جز تو ندارم دستگیر افتاده ام دستم بگیر ای خالق ارض و سما یا ربنا یا ربنا یا ربنا
وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمَعَ وَ الْأَبْصَارَ. نکته آيه: واژه سَمْع (شنوائی) در آيه مفرد است ولی واژه اَبصار (بينائی) جمع. چرا؟ با اینکه علی الظاهر همه انسانها دو گوش و دو چشم دارند. مـفـرد بـودن سَـمْـع به اين معنی است که شـنـوائی فـقـط يکی است. واقعيت هم همين است. شنوائی در مغـز فـقـط يکی است يعنی يک چيز و در يکجا است. به اين خاطـر «سَـمْـعْ» مـفـرد آمده است. ضمن اينکه واژه سَمْعْ در زبان عربی جمع دارد. جمع آن «اَسْـمـاعْ و اَسْـمُـع» است. و عـلـت اينکه ابصار (بـيـنـائـيـهـا) جمع آمده اين است که محل بينائی در مـغـز در بيش از دو نقـطه است. در زبان عربی از سه به بالا جمع محسوب می شود. به اين خاطر قرآن آنرا جمع بسته است. بينائی بخشهای ويژه درک رنـگ، درک بُعـد و درک تـصـويـر دارد کـه جدا از هم هستند ولی در ارتباط دائمی با هم هستند و با هم کار می کنند. نکته ديگر آيه اين نيز هست کـه "شـنـوائی" و "بـيـنـائیِ" انسان در گوشها و چشمهای وی نيستند چنانکه انسان در گذشته چنين تصور میکرد.
عـِدَّةٌ مـِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنْ أَبِى جَمِيلَةَ عَنْ مُحَمَّدٍ الْحَلَبِيِّ عَنْ أَبـِي عـَبـْدِ اللَّهِ ع قـَالَ قـَالَ اللَّهُ تـَبـَارَكَ وَ تـَعـَالَى مـَا تـَحـَبَّبَ إِلَيَّ عـَبْدِى بِأَحَبَّ مِمَّا افْتَرَضْتُ عَلَيْهِ. امام صادق(ع): خداى تبارك و تعالى میفرمايد: بنده من با چيزى محبوبتر و دوست داشتنی تر از انجام آنچه بر او واجب كرده ام بدوستى من روی نیاورد. اصول كافى-ج3-ص 129-روايت 5
از تمام داشته هایت که به آن می بالىخدا را جدا کن ببین چه دارىبه همه کمبودهایت که از آن می نالى
خدا را بیفزا ببین چه کم دارى
مادر موسی چو موسی را به نیل در فکند از گفتهی رب جلیل
خود ز ساحل کرد با حسرت نگاه گفت کای فرزند خرد بیگناه
گر فراموشت کند لطف خدای چون رهی زین کشتی بی ناخدای
گر نیارد ایزد پاکت بیاد آب خاکت را دهد ناگه بباد
وحی آمد کاین چه فکر باطل است رهرو ما اینک اندر منزل است
پردهی شک را برانداز از میان تا ببینی سود کردی یا زیان
ما گرفتیم آنچه را انداختی دست حق را دیدی و نشناختی
در تو تنها عشق و مهر مادری است شیوهی ما عدل و بنده پروری است
نیست بازی کار حق خود را مباز آنچه بردیم از تو باز آریم باز
سطح آب از گاهوارش خوشتر است دایهاش سیلاب و موجش مادر است
رودها از خود نه طغیان میکنند آنچه میگوئیم ما آن میکنند
ما بدریا حکم طوفان میدهیم ما بسیل و موج فرمان میدهیم
نسبت نسیان بذات حق مده بار کفر است این بدوش خود منه
به که برگردی بما بسپاریش کی تو از ما دوستتر میداریش
نقش هستی نقشی از ایوان ماست خاک و باد و آب سرگردان ماست
گاهی با داشتن همه چی احساس مي کنی هيچ چی نداری گاهي ميون رفقای صمیمی نشستی اما باز هم غريبه ای بعضي وقتها ميدونـــــــــي که دلت پره اما ساحلی رو سراغ نداري که غمهاتو بهش برسونی و خودتو یه جورایی خالی بکنی واسه همین راکد میشی بدبو و متعفن گـــــــاهي وقتها حتي ديوارهاي اتاقت هم از دست تو خسته شدند و ديـــــــــــگه طاقت شنيدن حرفــاي پر از اندوه تو رو ندارند اونوقته که چشــــــــات به يکباره هواي باريدن میکنه دوست داری تو این حال و هوا یه کسی باشه که... و این هوا همون هوای بهاریه همون هوای تازگی و بندگی همون هوایی که دیگه دوست نداری گوشه نشین باشی، دوست داری بزنی به سیم آخر و تا میتونی تخت گاز بری بری به جایی که آخر نداشته باشه و مجبور نباشی که دور بزنی بری به سمت بی نهایت، یه مسافرت بی پایان اونوقته که دیگه خدا ساحلی میشه واسه دریای عاشق و بی قراری که تو باشی.