وسائل الشیعه، ج۱۰، ص۳۹۴
امام رضا(ع): کسی که روز عاشورا را روز مصیبت و غم و اندوه برای خود قرار دهد خداوند هم روز قیامت را روز شادی و سُرور برای این شخص قرار خواهد داد.
امام رضا(ع): کسی که روز عاشورا را روز مصیبت و غم و اندوه برای خود قرار دهد خداوند هم روز قیامت را روز شادی و سُرور برای این شخص قرار خواهد داد.
کربلا در کربلا می ماند اگر زینب نبود
عباس(ع) كه اكبر اولاد ام البنين و پسر چهارم امير المومنين(ع) بود چنان دل آرا بود و طلعتي زيبا
داشت كه او را ماه بني هاشم مي گفتند. او را از مادر و پدر سه برادر بود كه هيچ كدام
را فرزند نبود. ابوالفضل(ع) پس از شهادت برادرانش، تنهايي برادر خود را ديد به خدمت برادر آمده
عرض كرد برادر، آيا رخصت مي فرمايي كه جان خود را فداي تو گردانم؟
امام حسين(ع) به گريه آمد و گفت چون تو نماني كس با من نماند.
ابوالفضل(ع) عرض كرد سينه ام تنگ شده و از زندگاني دنيا سير گشته ام و اراده كرده ام كه از
اين منافقين خونخواهي كنم. امام حسين(ع) فرمود حال كه عازم سفر آخرت گشته اي آب طلب
كن از براي اين كودكان. پس حضرت عباس(ع) در برابر صفوف دشمن ايستاد و آنان را پند
داد ولي كلمات آن بزرگوار هيچ اثري بر دل آن سنگدلان نداشت. نداي العطش العطش كودكان حضرت
را بي تاب كرد. نيزه بر دست، مشكي برداشت و آهنگ فرات نمود شايد كه آبي به دست آورد.
پس چهار هزار تن كه موكل بر فرات بودند دور آن جناب را احاطه كردند و تير ها به چله ي كمان نهاده
و به جانب او انداختند. حضرت عباس(ع) رجزي خواند و به دشمن تاخت. ايشان از هر طرف كه
مي آمدند لشكر را متفرق مي ساختند. به روايتي 80 تن را به خاك هلاكت سپرد پس وارد شريعه
شد و خود را به آب فرات رسانيد چون از شدت عطش، جگرش تفته بود خواست
آبي به لب تشنه ي خود رساند، دست فرا برد و كفي از آب برداشت و چون تشنگي حسین(ع)
و اهل بيت او را ياد آورد آب را از كف بريخت. مشك را پر آب نمود و بر كتف راست افكند و از شريعه
بيرون شتافت تا مگر خود را به لشگر گاه برادر رساند و كودكان را از زحمت تشنگي برهاند.
لشكر دشمن كه چنين ديدند راه او را گرفتند و از هر جانب او را احاطه كردند و آن حضرت مانند
شير، غضبانه بر آن منافقان حمله مي كرد و راه مي پيمود. ناگاه نوفل الازرق و به روايتي زيد بن ورقا
كمين كرده از پشت نخلي بيرون آمد پس تيغي حواله ي آن جناب نمود آن شمشير بر دست راست
آن حضرت رسيد و از تن جدا گرديد. حضرت ابوالفضل(ع) مشك را به دوش چپ افكند و
تيغ را به دست چپ داد و بر دشمنان حمله كرد و رجز خواند. پس مقاتله كرد تا ضعف عارض آن جناب
شد ديگر باره نوفل و به روايتي حكيم بن طفيل از كمين نخله بيرون تاخت و دست چپش را از بند
بينداخت جناب عباس(ع) رجز خواند و مشك را به دندان گرفت و همت گماشت تا شايد آب را به آن
لب تشنگان برساند كه ناگاه تيري بر مشك آب آمد و آب آن بريخت و تير ديگر
بر سينه حضرت رسيد و از اسب افتاد.
خدایـــــــــــــــا تو همه را می بینی و هیچکس تورا نمی بیند!!!