قضاوت عادلانه


قبل از اینکه بخواهی در مورد کسی قضاوت کنی

کفش های او را بپوش و در راه او قدم بگذار

از خیابان ها، کوه ها و دشت هایی گذر کن که او کرده

اشک هایی را بریز که او ریخته

درد ها و خوشی های او را تجربه کن

سال هایی را بگذران که او گذرانده

روی سنگ هایی بلغز که او لغزیده

دوباره و چندباره بر پا خیز و مجددا در همان راه قرار گیر

همانطور که او انجام داده

بعد، آن زمان میتوانی در مورد او قضاوت کنی.


داستانی درباره زود قضاوت کردن:



مرد مسنی به همراه پسر ٢۵ ساله اش در قطار نشسته بود.به محض شروع حرکت قطار پسر ٢۵ ساله که کنار پنجره نشسته بود پر از شور و هیجان شد.دستش را از پنجره بیرون برد و در حالی که هوای در حال حرکت را با لذت لمس میکرد فریاد زد: پدر نگاه کن درختها حرکت میکنن. مرد مسن با لبخندی، هیجان پسرش را تحسین کرد. کنار مرد جوان، زوج جوانی نشسته بودند و از حرکات پسر جوان که مانند یک کودک ۵ ساله رفتار میکرد، متعجب شده بودند!
ناگهان جوان دوباره با هیجان فریاد زد: پدر نگاه کن دریاچه، حیوانات و ابرها با قطار حرکت میکنند. زوج جوان پسر را با دلسوزی نگاه میکردند. آسمان باریدن گرفت چند قطره روی دست مرد جوان چکید. او با لذت آنها را لمس کرد و چشمهایش را بست و دوباره فریاد زد: 
پدر نگاه کن باران میبارد، آب روی من چکید.
زوج جوان دیگر طاقت نیاورند و از مرد مسن پرسیدند: 
چرا شما برای مداوای پسرتان به پزشک مراجعه نمیکنید؟
مرد مسن گفت: ما همین الآن از بیمارستان بر میگردیم. امروز پسر من برای اولین بار در زندگی میتواند ببیند.